محل تبلیغات شما

داره یه اتفاقایی میوفته.

نمیدونم خوبه یا بد ولی مثل یه نشونه میمونه.

انگار کائنات داره به من میگه ناامید نباش و راهی که میخواستیو ادامه بده.

شاید فکر احمقانه ای باشه ولی جواب دیگه ای واسش ندارم.

چطور ممکنه تو اوج ناامیدیم همچین اتفاقی بیوفته؟

درست روزایی که دارم فکر میکنم اون کارو انجام بدم یا نه یهو

گوشیم زنگ میخوره.

شماره ناشناسه.اولش تردید میکنم ولی جواب میدم.

خانومی پشت خط میگه سلام شما فلانی هستین؟

میگم آره. میگه واسه ی فلان چیز اقدام کرده بودین؟

میگم آره . میگه تا الان کاری نکردین واسش؟

میگم نه چون تو تابستون قرار بود انجام بشه که نشد.

و بعد ادامه میده که فلان روز بیا با آقای فلانی صحبت کن برای مشاوره

که اگه جور بشه کاراشو انجام بدی.

دقیقا همینقدر فلان در فلان شده کارام.

روزشو باهاش مشخص کردم و میخوام برم ولی خیلی شک دارم.

فعلا میخوام حرفاشونو بشنوم ولی مطمئن نیستم که انجامش بدم یا نه.

چون این کار وقت و انرژی زیادی میخواد و تازه هزینه ش بماند.

شاید بیشترین تردیدم برای هزینه ش باشه.

بعد از این که اون جریان با بابا پیش اومد دیگه خوشم نمیاد زیاد ازش پول بگیرم.

از یه طرفم خودم اونقدری پول ندارم که بتونم بابتش بدم.

نمیتونمم به بابا بگم چون با اصل قضیه مخالفه.

با خودم فکر میکنم شاید اگه قسطی پولو بگیرن خودم بتونم یه کاریش کنم.

ولی روم نمیشه بهشون بگم.

حالا اول برم باهاشون صحبت کنم ببینم چی میشه.

دیدار شد میسر و با گریه پا شدم

امیدوارم یه نشونه ی خوب باشه

من احساس امنیت نمیکنم

ولی ,یه ,میگه ,فلان ,میکنم ,شاید ,یه نشونه ,بدم یا ,آره میگه ,ولی جواب ,نه چون

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها